وقت هایی که دارم از خوب بودن دور می شوم، آن را احساس می کنم اما یک من لجباز سریع یک عبارتی مثل "به من چه" یا "برو بابا" می گوید و من را به ته دره بد بودن هل می دهد و ای کاش داستان همین جا تمام می شد. بعدش یک غلط کردمی هست و از آن بدتر "دیگه این کارو نمی کنم" که باز هم انجام می دهم.

رفته بودم اداره برای صدور پروانه ام، می خواستم کاری برایم بکنند که می دانستم سخت خواهند گرفت. یک لحظه و فقط یک لحظه شیرین شدم، دوست صمیمی ام. دلیل ساده ام را گفتم. هر دو مسئول خندیدند و قبول کردند. قبل از آن هم توی اداره وقتی ساده گفتم امضا می خواهم قبول کردند. وقتی می خواستم اولین جلسه کلاسم را بروم هی به خودم یاد آور شدم اگر سمانه یا حوری بودند چه می کردند؟ با دانشجو می خندیدند. احساس می کنم روش بدی نباشد، وقت هایی که شخصیت خودم آن قدری غنی نیست که بتواند در همه شرایط جواب بدهد، چرا از دیگران که احساس می کنم توانسته اند، الگو نگیرم.

برای همه بد بودن هایم چرا و چرا از زنعمو تقلید نمی کنم؟

چطور بعضی ها می توانند خوب باشند؟

یک ,کنم ,لحظه ,خواستم ,هم ,وقت ,می کنم ,احساس می ,یک لحظه ,چرا از ,از آن

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزمره نویسی های یک کوراهی دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد اموزشی 1377 فولکین دانلود سوناکس-SONAX | صنعت خودرو قیمت کولر گازی و اسپلیت با مناسب ترین و ویژه ترین حالت سبلان طراح the witcher آموزش تخصصی آمار و مدل معادلات ساختاری(SEM)